|
شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: 14:34 :: نويسنده : مونا
مي شناسمت
چشمهاي تو
ميزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
مي شناسمت
واژه هاي تو
کليد قفل هاي ماست
مي شناسمت
آفريدگار و يار روشني دستهاي تو
پلي به رؤيت خداست...
شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : مونا
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یکتابلوی ساده به تصویر کشم که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این نقاشی دنیای تنهایی بماند یادگارخستگی هایم و می دانم که هر چشمی نخواهددید شهر رنگی من را چرا که شهر من شهر نامردمی هاست ها ست...!
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : مونا
صدا كن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميمت حزن مي رويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من ازطعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي كرد
و خاصيت عشق همين است....
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 23:23 :: نويسنده : مونا
خدایا مرا ببوس
که بوسه ات حلاوتی به جانم می نشاند!
خدایا مرا صدا بزن
صدای تو مرا به دنیای دیگری می کشاند
در آغوشم بگیرکه نیاز من هم اکنون همین است
با دستان مهربانت نوازشم کن من به نوازشت محتاجم
تشنه ام سیرابم کن
خدایا با توام
بشنو وبه من توجه کن
همه ی نیازم تویی
توجه تو به من همان اتفاق زیبای زندگیم خواهد شد
یقین بدان که من در انتظار دیدنت،شنیدنت،بوسیدنت،بوییدنت
ودرآغوش کشیدنت پرپر میزنم
چشم من به انگشت اشاره ات خیره است
کی؟کجا؟
مخاطبت منم؟!
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 23:22 :: نويسنده : مونا
اگر...
به من ميگفت
اگر روزي جدا گردي
با غير آشنا گردي
چون غنچه نشكفته اي
از آن دوري طاقت سوز
ميميرم
ومن باخود درانديشه
اگر روزي جداگردد
وبا غير آشنا گردد
چومرغ شب زهجرانش
تا سحريك شب نمي پايم
ولي روزي رسيدوما
ازهم جداگشتيم ومن ديدم
نه اوازدوري من مرد
نه من از غصه دق كردم!
یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : مونا
مي خوام خدا رو بغل كنم و فقط گريه كنم آخه بجور خسته ام............ نميدونم پس كي آروم ميشم!!!!! اگه حالم خوب نيست واسه اينه كه به همه اعتماد ميكنم .فكر ميكنم همه مثل من هستن ............ اما نيست خدا ميخوام فقط با تو باشم.خيلي خسته ام .فقط بغلم كن و آرومم كن....................
یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : مونا
اي خداي مهربون دلم گرفته با توشعرهام همگي رنگ بهاره باتو هيچ چيزي دلم كم نمياره وقتي نيستي همه چي تيره و تاره كاش ببخشي تو خطاهامو دوباره اي خداي مهربون دلم گرفته از همه نيمه جون دلم گرفته از زمين و آسمون دلم گرفته آخه اشكامو ببين دلم گرفته توببخش فقط همين دلم گرفته توي لحظه هاي من شيرين تريني واسه عشق و عاشقي تو بهتريني كاش هميشه محرم دل تو باشم تو بزرگي اولين و آخريني
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 22:28 :: نويسنده : مونا
دلم ميخواد با يكي حرف بزنم اما كسي دوروبرم نيست .......... همه به فكر خودشونن .هر وقت بهت احتياج داشتن ميان طرفت اما وقتي به يك هم صحبت نياز داري نيستن............ كسي نيست ........................!!!!!!!!!!!!!1
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 18:59 :: نويسنده : مونا
سلام نميدونم چي بگم چون دلم از بس گرفته است كه نميتونم حرف بزنم آخه گريه امونم نميده................ بدجور خسته ام حالم از همه بهم ميخوره از همه بدم مياد....................... فعلا باي آخه نميتونم حرف بزنم صفحه قبل 1 صفحه بعد |